سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پسر آدم را با ناز چه کار که آغازش نطفه بوده است و پایانش مردار . نه روزى خود دادن تواند و نه تواند مرگش را باز راند [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 93 دی 30 , ساعت 11:0 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

37. حقیقت قرائت + اشاره‌ای قرآنی برای کشف طبایع بسیطه

[در روزهای قبل ادامه متن مباحث الاصول مورد بحث قرار گرفت و به مناسبت بحث اشاره شد که «قرائت» (خواندن) در جایی صدق می‌کند که چیزی از قبل موجود باشد و خواننده بخواهد با الفاظ خود از آنها حکایت کند. بدین مناسبت بحثی درباره قرائت (قرآن) در نماز مطرح می‌شود که آیا قاری نماز فقط قصد قرائت کند یا مثلا در عباراتی مانند «اهدنا الصراط المستقیم» قصد دعا هم همزمان می‌تواند داشته باشد.بحثهای «مباحث الاصول» در ص 176 به تعبیر «هناک وجه آخر لصحیح ...) و راه حلی رسید که مرحوم اصفهانی در نهایه الدرایه در توضیح اینکه چگونه در عین قول به امتناع استعمال لفظ در اکثر از واحد، می‌توان در قرائت نماز، بین قرائت بودن (که خواندن به قصد تکرار مطلبی است که فرشته وحی نازل کرده) و قصد انشاء (یعنی مثلا گفتن اهدنا الصراط المستقیم به قصد دعا و درخواست هدایت) جمع کرد. پس از بیان دیدگاه مرحوم اصفهانی، حاج آقا درباره اینکه حقیقت «قرائت» چیست، توضیح دادند که دو دیدگاه مطرح شد؛ قول رایج: استعمال لفظ در لفظ، قول مرحوم اصفهانی: ایجاد لفظ مماثل؛ و سپس گفتند قول سومی هم ممکن است و آن این است که «مقرو» (خوانده شده) طبیعتی دارد که اولین قاری، با قرائت خود، وجودی به این طبیعت بخشیده، و وقتی که ما قرائت می‌کنیم در واقع فرد دومی از آن طبیعت را ایجاد می‌کنیم؛ و به تبع این بحث وارد حقیقت قرآن و سپس استفاده از برخی آیات در فهم چگونگی حقیقت خلقت عالم از طبایع شدند که به علت ارتباط با بحثهای قبل، در اینجا ارائه می‌شود. مباحث زیر، شامل از دقیقه 29 فایل صوتی روز 1393/10/30 تا پایان جلسه است.]

مناقشه در اینکه حقیقت قرائت، ایجاد فرد مماثل باشد

مطلبی را که الان می‌خواهم عرض کنم دیروز اشاره‌ای کردم. درباره قرائت یک قول این بود که قرائت، استعمال لفظ در لفظ است؛ قول دیگر این بود که قرائت ایجاد لفظ مماثل است؛ آیا احتمال سومی هست که قرائت نه این باشد و نه آن، بلکه مقرو یک طبیعتی دارد که در فضایی، اولین قاری آن را قرائت کرده؛ شما وقتی قرائت می‌کنید یعنی فرد دومی برای آن طبیعت ایجاد می‌کنید نه اینکه مماثلِ فردِ او ایجاد کنید. وقتی می‌گویید مماثل فرد او، یعنی سر و کار شما فقط با دو فرد و با دو تا وجود بوده است لذا می‌گویید مماثلت باید ملحوظ باشد. ایشان که فرمودند «ایجاد الفرد من حیث انه مماثل» باید گفت پس شما آن حیثیت مماثلت را در نظر داشتید؛ «حیثیت مماثلت»، طبیعتِ آن فرد است. مثالش قبلا هم بیان شده بود. برای اینکه دقیقا بفهمیم قرائت چیست، همین مثال را برای مثلا سوره مبارکه اخلاص مطرح می‌کنیم. می‌گویند شما سوره مبارکه اخلاص را بخوان. می‌گوییم «سوره مبارکه اخلاص» چیست که من بخوانم؟ من سوره مبارکه اخلاص را در کجا پیدا کنم که بخوانم؟ می‌گویند قرآن را باز کن و سوره 112 است. می‌گویم کدام قرآن؟ آیا این قرآنی که پیش من است و سوره 112 آن، سوره مبارکه اخلاص است یا آنکه در پیش شماست؟ کدام است سوره مبارکه اخلاص که من بخوانم؟ آیا اگر قرآن شما را باز کنم بخوانده‌ام یا قرآن خودم را؟ اینجا چه می‌گویید؟

- می‌گویید اینها یکی است و اختلافی ندارد؟

- چرا اختلاف ندارد؟ این در یک صفحه و با یک خط نوشته شده این در جای دیگر و توسط خطاط دیگر نوشته شده.

- می‌گویید اینها همه مثل همند.

- مماثلت چیست که اینها مثل همند. شاید کسی بگوید مثل هم نیستند. این رنگش آبی است، خطش عثمان طه است، فونتش بزرگ است، اما آن یکی رنگش مشکی است، خط طاهر خوشنویس است، فونتش کوچک است و ... .

- می‌گویید اینها لفظش مثل هم است.

- می‌گویم این قاری یک طور می‌خواند آن قاری طور دیگر. لفظی که در ذهن شماست بخوانم یا  لفظی که در ذهن آن قاری؟ بالاخره این سوره چیست که می‌گویید هرکس می‌خواهد بخواند (یعنی تلفظ کند) و هرکس می‌خواهد بنویسد «او» را می‌خواند، او را می‌نویسد. مرجع ضمیر این «او» که سوره مبارکه اخلاص است کیست؟ کجاست؟ ببینید ذهن منتقل می‌شود به طبیعت سوره مبارکه اخلاص.

یکی از حضار: فاذا قرأناه فاتبع قرآنه.

پاسخ: بله، در قرأناه مرجع ضمیر «ه» چیست؟ وجود لفظی، وجود کتبی، یا حتی وجود ذهنی؟ اگر هیچکدام اینها نیست، وجود عینی؟ اگر وجود عینی است خلاصه وجود عینی هم در یک زمانی، مکانی یا فوقش مجردی است که ورای زمان و مکان موجود شده است. شما آیا می‌خواهید به آن وجود عینی، وجود لفظی بدهید؟ وجود کتبی بدهید؟ خود در قرائتت می‌بینید وجود عینی‌اش عین وجود لفظی‌اش است. یعنی همان لفظی که می‌گویید خودش عینِ وجود عینیِ لفظ است؛ وجود ذهنی‌اش هم همین لفظی است که می‌رود در ذهن. وجود عینی‌اش هم همین لفظ است، تا نخوانده‌اید که وجود عینی پیدا نکرده. آن وجود عینی چیست که وقتی می‌خوانید می‌گویید این وجود لفظیِ آن شد. این سوال خیلی عالی است و هرچه بتوان پیدا کرد سوالات لطیفتری که برای اذهان صغیر و کبیر طبیعت سوره مبارکه را نشان دهد بحث [بهتر] جلو می‌رود.

قول مختار: حقیقت قرائت، ایجاد فردی از طبیعت

حالا ما چه می‌گوییم؟ می‌گوییم قرائت به این است که یک فردی از طبیعتی که اولین کسی که آن را به عالم الفاظ آورده و وجود لفظی به آن داده، دارد آن طبیعت را ایجاد می‌کند. من هم که بعدا آن را قرائت می‌کنم دارم طبیعتِ آن را ایجاد می‌کنم نه فردی مماثل فرد دیگر. این ما به المماثله، طبیعت است و من هم فردی از آن مابه المماثله را ایجاد می‌کنم. بعد از اینکه این فرد را ایجاد کردم و مابه‌المماثله که طبیعت است در ضمن یک فردی موجود شد، شما می‌گویید این مماثله است و این هم همان است. وگرنه آنچه اصل کار بود و کار انجام می‌داد آن مابه‌المماثله بود که اصل طبیعت مثلا این سوره مبارکه بود.

پس به تعریف جدیدی از قرائت می‌رسیم:

قرائت یعنی مقرو یک طبیعتی دارد که قاری فردی از آن را ایجاد می‌کند.

بله، فقط خصوصیت قرائت [= تنها شرطِ قرائت]  این است که مقرو طبیعتش قبلا وجود لفظی پیدا کرده بوده یا وجود ذهنی؛ علی ای حال قبلا وجودی پیدا کرده بوده. ولی آنچه که الان قرائت می‌کند دارد فرد دیگری ایجاد می‌کند از آن طبیعت.

تقدم مرتبه کتاب بر مرتبه لفظ در حقیقت قرآن

تلمیذ: همین شرط را هم ندارد. به خاطر اینکه در همین آیه «إذا قرأناه» آیا در خدا یا در ملک یک وجود لفظی یا ذهنی حتما برای قرآن باید باشد تا پیامبر بتواند قرائت کند؟ یعنی صحبت را بر سر اول بار بردم.

پاسخ: اگر یادتان باشد در خصوص همین «قرأناه» را یکی [= بر اساس یک تفسیر] قرینه می‌گرفتیم که [در خصوص] آن مقرو را که طبیعت است، اصل طبیعتش لفظ نیست؛ و الا در اول لحظه ایجاد نمی‌فرمود قرأناه، بلکه اوجدناه. پس همین که می‌فرماید قرأناه معلوم می‌شود که مسبوق به یک وجود قبلی است که آن وجود کتابتی است (بنا بر آن فرض).

معلوم می‌شود اصل قرآن کتاب است، لوح است: «ن و القلم و ما یسطرون». بعد از اینکه یسطرون شد، حالا خدا به ملک می‌فرماید «إقرأ». یعنی إقرأ آن کتابی را که ن و القلم سطروه.

سوال: قبل از کتابت چه بوده؟

تفسیری بر «ن و القلم و مایسطرون» و تاملی در نحوه آفرینش عالم

پاسخ: کتابت قرائت نیست. کتابت تکوینی. یعنی وقایعی در علم الله قرار است محقق شود. «ن» [= نون] یعنی مرکب، لغت نون به معنای مرکب است. درعربی چهار لفظ دوات و مداد و حبر و نون به معنای مرکب است. والقلم از این مرکب استفاده می‌کند برای تفصیل. مرکب اجمال است. یعنی اگر یک شیشه مرکب اینجا بگذارند می‌گویید در دل این شیشه مرکب هزاران سطر است که هنوز معلوم نیست چیست و در آن ابهام است. بعدا می‌نویسند. این را در خیلی از کتابها گفته‌اند، حالا ذوقی است یا نه، فعلا می‌خواهم حرف آنها را بگویم. پس «نون» همان قوه محض همه عوالم است که قلم می‌خواهد بنویسد. قلمی که ظهوردهنده‌ی علم الهی است می‌آید این «نون» را، این قوه محضه، این هیولای اولی را به کار می‌گیرد و می‌گوید این قدر کمال و مقدرات و ... از این مرکب (نون) در می‌آید. پس قلم به تفصیل‌درآورنده است، این قدرت را دارد که علم اجمالی را به تفصیل درآورد. از نونی که مخزن همه صور و حروف است، این همه کلمات در می‌آورد. پس اول نون است (حالت اجمال)، بعد والقلم یعنی آن کانالی که می‌تواند آن اجمال را به تفصیل درآورد، بعد و ما یسطرون؛ یعنی این سطور می‌شوند تفصیلاتِ آن اجمال.

سوال: مگر قلم علم اجمالی نبود؟

پاسخ: خود قلم خیر. قلم وسیله بود برای اینکه آن اجمال به تفصیل درآِد. و لذا خیلی جالب است که در آیه دیگر توضیح می‌دهد که «ولو ان ما فی الارض من شجره اقلام» درختها قلم می‌شوند؛ «والبحر یمده من بعده سبعه ابحر ما نفدت کلمات الله» یمده یعنی مداد می‌شود. در آیه شریفه دیگر صریحا می‌فرماید که اینها مداد باشند: «قل لو کان البحر مدادا لکلمات ربی» مداد یعنی مرکب؛ کلمات اجمال است، مداد تفصیل است. دریا مرکب می‌شود؛ کلمات یعنی چیزی که در دل این مرکب است به نحو اجمال؛ «لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی ولو جئنا بمثله مددا» یعنی بحر نمی‌تواند  مداد باشد. آنکه می‌تواند مداد کلمات باشد و از عهده هم برمی‌آید همان نون است. نون غیر از بحر است. بحر خیلی وسیع است اما اگر بخواهد مداد شود کم می‌آورد. پس آن مدادی که کم نمی‌آورد و خدا برای قلم قرار داده و همه را نوشتند نون است. ن و القلم و مایسطرون.

سوال: این قبل از عالم «کن» است؟

پاسخ: بله، روی این حساب یکی از بسائط اولیه همین نون می‌شود.

تلمیذ: یکی نه، فقط همین.

پاسخ: حالا یکی یا چندتایش مد نظر ما نبود.

تلمیذ: آن بحث حروف و ... هم به این بحث گره می‌خورد؟

پاسخ: من قبلا هم عرض کرده بودم در بحث [تفسیر سوره] ق و علی‌القاعده اینها را گفته‌ام. اینها را در کتابهای دیگر هم گفته‌اند. یکی از مواردی که یادم هست فناری است که در کتابهایش این را دیده ام.

سوال: رابطه نون با مداد چه شد؟

پاسخ: نون خود مداد است. در لغت نگاه کنید: نون یعنی المداد، الحبر، حبر عالم ممد است، یمد است. الان هم که به این قلمهای خاص می‌گوییم مداد، اشتباه به کار می‌بریم. خود قلم مداد نیست. آن مغزش است که مداد است. به قلم نی نمی‌گویند مداد، چون حبر و مرکب ندارد. آن قلم نیاز دارد به مداد که یمده؛ بعد در صنعت کاری کردند؛ همین مرکب را به مغز قلم تبدیل کردند و اسمش را گذاشتند مداد. حالا شد مداد: هم قلم است و مرکبش هم با خودش است، لذا مداد شد.

به هر حال اگر دریا مداد شود کم می‌آورد اما نون کم نمی‌آورد. چون آیه می‌فرماید: ن و القلم و ما یسطرون؛ [در آیه دیگر می‌فرماید:] «و کتاب مسطور فی رق منشور» [در آیه دیگر می‌فرماید:] «لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین» و ... این همه آیه آمده است؛ همه را این نون آورده، چون نون الهی است.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ